تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم


کشتهٔ عشق شدم راز نهان بگشادم

سرد بردی دلم از عاشقی و جستن عشق


لاجرم زود شدم عاشق و گرم افتادم

پدر و مادر من بنده نبودند تو را


من تو را بنده شدم گرچه به اصل آزادم

هر شبی بر سر کوی تو برآرم فریاد


نکنی رحمت و یکشب نرسی فریادم

من به یک روز تو را یادکنم سیصد بار


تو به صد روز بیک بار نیاری یادم

تا تو را نالهٔ زیردست و مرا نالهٔ زار


تو به کف باده همی گیری و من بر بادم

گر به دنیا و به دین مرد همی گیرد نام


دین و دنیا به سرکار تو اندر دادم